ترانه 59

در من که تنها درگیر خویش‌ام
چیزی به جز شب نمی‌شود دید
خاموش‌ام، اما فانوس چشم‌م
از رنگ مهتاب چیزی ندزدید

پیراهن‌ شب اندازه‌‌ام شد
بر صبح صادق اندیشه کردم
خورشید احساس بر من نتابید
ویرانه‌ام کرد تا ریشه کردم

آئین من شد، آیینه‌ی من
تصویری از این بی‌من‌ترین مرد
از هرچه بودم، تا هر چه هستم
این تن چه شب‌ها در من سفر کرد

من می‌نشستم؛ آیینه می‌رفت
او گریه می‌کرد؛ گریان نبودم
آیینه می‌گفت؛ من می‌شنیدم
او می‌شکست و من می‌سرودم

این‌گونه بودم؛ این‌گونه هستم
تا روبه‌رویم آیینه‌یی هست
تقدیرم انگار دستانِ من را
بر عکسِ شب در آیینه‌ام بست

20-04-1390

 



سایت پاتوق شهر 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: ترانه ، ،

تاريخ : پنج شنبه 14 مهر 1390 | 10:45 | نویسنده : محمد رمضانی پور |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.